*دختــری از سرزمین احساسات*

درمکتب مارسم فراموشی نیست

در مسلک ماعشق هم اغوشی نیست

مهر تو اگر به هستی ما افتاد

هرگز به سرش خیالش خاموشی نیست

اعتماد مثل یه پاک کن میمونه بعدازهربار اشتباه کوچکترکوچکتر میشود

به سلامتی خودم و خودت که مخاطـــــــــــــــــــــــــــب خاص کسی نشدیم

دلــــــــــــــــــــــــــم پر نیست ازسادگیم دارم میسوزم

مـَن خـوشـبـخـتـم !

و ایـن یـعـنـے . .

خـدایـے دارَم

کـه بـه وقـتـش دامـنـے مـی پـوشـد قـدر تـمـام ِ دلـگـرفـتـگـے هـایـَم و لـحـظـه اے دیـگـرسـیـنـه اے دارد ، مـردانـه و اَمـن ..

میـــــدانی تنـــــــهایی کجایش درد دارد؟

وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم !در برابرش مسئولیم ...در برابر اشکهایش ؛شکستن غرورش ،لحظه های شکستنش در تنهایی و لحظه های بی قراریش ....

 ... واگر یادمان برود !در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد ،واین بار ما خود فراموش خواهیم شد ... !!